فردا همیشه می تازد، یک روز پیش تر از من


من می دوم به دنبالش، اومی کند حذر ازمن

فردا چه گونه معنایی ست؟تا می رسم به او، رفته ست


یعنی شده ست پس فردا، پنهان و بی خبر ازمن

دیروز را و فردا را، امروز حد فاصل نیست


یعنی که حال می گیرد، این حال دربه در ازمن

ابری که زهر می بارد، در خاطرم گذردارد


آرام و خواب می گیرد، این ابر رهگذر از من

دل شور می زند دایم؛آینده چون هیولایی


تصویرچنگ و دندانش، خون می کند جگر ازمن

آفاق شرق ویران شد، کو چاره تا به کار آرم


دیوانه شد، گریزان شد، این عقل چاره گرازمن

این نخل خشک خواری زاد، فوارهٔ طلایی نیست


مشرق زمین چه می خواهد، جزاین دوچشم تر ازمن

فردا هرآنچه بادا، باد، تا کی برآورم فریاد


عمری پدردرآورده، فردای بی پدر ازمن!

باشد، ولیک بی تردید، فردا که بردمد خورشید


درکارچاره خواهی دید، هنگامه یی دگر ازمن

سنگی زدل توانم ساخت، خواهم به پای اوانداخت


فردا دگرنخواهد تاخت، یک گام پیش تر ازمن.